امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

❤معجزه زندگی ما" زلزله کوچولو ❤

امیـــــــــــرعلی

پسرم هرموقع که بخوام ازت عکس بندازم اینجوری اذیت میکنی ناراحت میشی جیغ میزنی ولی تو هر چقدر دوست داری گریه کن منم عکسمو میگیرم عسلکم :))     و بعدشم خوشحالی چون ولت کردم به حال خودت تا هر خرابکاری دلت میخواد بکنی اینجوری راضیه راضی هستی ...
19 اسفند 1391

9 ماهگی ...مامانی اوضاع روحیش خرابه

عزیزم بعلت یه سری مسائل که مربوط به خاله ژاله میشه من تو این ماه اصلا ازت عکس ننداختم کوتاهیه مامانی رو ببخش گلم ولی یه چنداتا عکس برا اینکه 9 ماهگیت خالی نمونه از خودمو بابایی و عکسهایه ماههایه قبلت که تو وبلاگت نذاشتم بذارم.. اینم یه عکس از مامانی        اینم بابایی که اندازه تماااااااام دنیا و ستاره ها و کهکشهانها وحتی بیشتر از من دوستت داره     ...
19 اسفند 1391

10 ماهگی عشقم

امیرعلی عزیزم تو 10 ماهه شدی ... در طی این مدت کارهایی که انجام میدی رو برات میگم کامل و مستقل بمدت طولانی میشینی بای بای میکنی سرسری میکنی دس دسی میکنی از کاناپه و دیوار وهرچی دستت بیاد میگیری می ایستی دوتا دندون پاینت 91/7/17 در اومد ومن برات آش دندونی پختم .... تو عاااااااااااشق بابایی هستی ومامانیتو کمتر دوست داری گریههههههه دنبالش شدیدا گریه میکنی عادت داری هرروز با بابایی از ساعت 7 تا 9 شب میری پارک و من کارامو انجام میدم چون تو واقعا حتی نمیذاری در طی روز من دستشویی برم گاهی اوقات که کار نداشته باشم منم باهاتون میام کتاب تقویت هوش بئاتریس میتلرو که برات گرفتم این ماه فرصت نکردم باهات کارکنم خلاصه که تواومدی شدی تمامی زندگی...
19 اسفند 1391

11 ماهگی

سلام امیرعلی خوشگلم ... گذشت و گذشت رسیدیم به ماه یازدهم عزیزم راستی یادم رفت بگم که تو به کل دیگه لب به غذا نمیزنی وکلی هم دکتر بردم گفت اصلاااااااا اصرار نکن و به زور بهش غذا نده ودکترت گفت شیر مادر تا 1 سالگی برایه شیرخوار کافیه صبر کن شاید تا یکسالگیش بهتر شه اینجام من دارم بهت بازور غذا میدم و وتوهم داری منو گول میزنی تا غذا نخوری یه جوری از زیرخوردن غذا در بری ولی از این خبرا نیست مامان ول کنت نیست قربون خنده هایه شیرینت برم منننننننننننننننننننننننننننن الان 5 صبحه و تو از خواب سرحاله سرحال بیدار شدی... این جایه رژ من نیستا رو صورتت ...
19 اسفند 1391

واما چندتا عکس از یکسالگی ویکسالو یک ماهگی

اول از تمام کارایی که تو مدت کردی میگم برات امیرعلی عشق مامان بابایی الان دیگه کاملا مستقل راه میری از خواب که بیدار میشی اول یه چرخی تو خونه میزنی و وقتی که مطمئن شدی دیگه هیچ جایه خونه سالم نیس میایی بالا سره منه بدبخت شروع میکنی به کشیدن موهام اینم بگم که ما بخاطر راحتی تو که تنها نمیخوابی و حتما باید پیش من وچسبیده بمن بخوابی و هم چنین بابایی هم جدا از من نمیخوابه (منظور که نه میتونم تو رو بینمون رو تخت بذارم ونه میتونم لب تخت بذارمت چون از بس وول میخوری میترسم روزی 10 بار از تخت بیفتی ) بنابراین الان چند ماهی میشه تختمونو موقتا جمع کردیم تا تو راحت پیش من بخوابی و دوباره موقتا برایه عید باید بیاد سرجاش شاید توهم عادت کنی تنها تو اتا...
19 اسفند 1391

8 ماهگی و عروسی دختر دایی سارا

91/6/29 وعروسیه دعوتیم تورو گذاشتم پیش دختر عمه فرشته و رفتم چون سری پیش که عروسی دخترخاله مرضیه بود تو نذاشتی به هیچ کارم برسم و آخرش انقدر اذیت کردی دادم مامانی بردتت ولی بازم دیر بود با تمام وقتی وهزینه ایی که صرف شد به عروسی نرسیدم واز همه بدتر آبرویی بود که ازمون رفت ولی بازم فدای سرت جیگرم اینسری عبرت شدو با خودم نبردمت اینم چندتاعکس از عروسی ... با بابایی و دایی   ...
19 اسفند 1391

:((

اینجا خسته ایی خیلی زیاد با گریه و ناراحتی نشستی  عکسات خوب نشد    اینه دیگه هر کی تورو میخواد باید هرجوری که هستی بخواد نه!!!!!!!!!!!   ...
19 اسفند 1391

بابایی حاضرم بریممممممممم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بلــــــــــــــــــــــه همونطور که میبینی خوشحالو خندون حاضر شدی با بابایی تشریف ببرید گردش تا مامانی یه نفس راااااااااااحت بکشه کاراشو انجام بده وروجکه من اینجام الکی کلاه سرت کردم تا فکر کنی دارم میبرمت بیرون وگذاشتی چندتا ازت عکس بگیرم آغاااااااااااا اینجا تمرکزکردی که خرابکاری بعدی کجا باشه : دی ...
19 اسفند 1391