امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

❤معجزه زندگی ما" زلزله کوچولو ❤

11 ماهگی

سلام امیرعلی خوشگلم ... گذشت و گذشت رسیدیم به ماه یازدهم عزیزم راستی یادم رفت بگم که تو به کل دیگه لب به غذا نمیزنی وکلی هم دکتر بردم گفت اصلاااااااا اصرار نکن و به زور بهش غذا نده ودکترت گفت شیر مادر تا 1 سالگی برایه شیرخوار کافیه صبر کن شاید تا یکسالگیش بهتر شه اینجام من دارم بهت بازور غذا میدم و وتوهم داری منو گول میزنی تا غذا نخوری یه جوری از زیرخوردن غذا در بری ولی از این خبرا نیست مامان ول کنت نیست قربون خنده هایه شیرینت برم منننننننننننننننننننننننننننن الان 5 صبحه و تو از خواب سرحاله سرحال بیدار شدی... این جایه رژ من نیستا رو صورتت ...
19 اسفند 1391

واما چندتا عکس از یکسالگی ویکسالو یک ماهگی

اول از تمام کارایی که تو مدت کردی میگم برات امیرعلی عشق مامان بابایی الان دیگه کاملا مستقل راه میری از خواب که بیدار میشی اول یه چرخی تو خونه میزنی و وقتی که مطمئن شدی دیگه هیچ جایه خونه سالم نیس میایی بالا سره منه بدبخت شروع میکنی به کشیدن موهام اینم بگم که ما بخاطر راحتی تو که تنها نمیخوابی و حتما باید پیش من وچسبیده بمن بخوابی و هم چنین بابایی هم جدا از من نمیخوابه (منظور که نه میتونم تو رو بینمون رو تخت بذارم ونه میتونم لب تخت بذارمت چون از بس وول میخوری میترسم روزی 10 بار از تخت بیفتی ) بنابراین الان چند ماهی میشه تختمونو موقتا جمع کردیم تا تو راحت پیش من بخوابی و دوباره موقتا برایه عید باید بیاد سرجاش شاید توهم عادت کنی تنها تو اتا...
19 اسفند 1391

8 ماهگی و عروسی دختر دایی سارا

91/6/29 وعروسیه دعوتیم تورو گذاشتم پیش دختر عمه فرشته و رفتم چون سری پیش که عروسی دخترخاله مرضیه بود تو نذاشتی به هیچ کارم برسم و آخرش انقدر اذیت کردی دادم مامانی بردتت ولی بازم دیر بود با تمام وقتی وهزینه ایی که صرف شد به عروسی نرسیدم واز همه بدتر آبرویی بود که ازمون رفت ولی بازم فدای سرت جیگرم اینسری عبرت شدو با خودم نبردمت اینم چندتاعکس از عروسی ... با بابایی و دایی   ...
19 اسفند 1391

:((

اینجا خسته ایی خیلی زیاد با گریه و ناراحتی نشستی  عکسات خوب نشد    اینه دیگه هر کی تورو میخواد باید هرجوری که هستی بخواد نه!!!!!!!!!!!   ...
19 اسفند 1391

بابایی حاضرم بریممممممممم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بلــــــــــــــــــــــه همونطور که میبینی خوشحالو خندون حاضر شدی با بابایی تشریف ببرید گردش تا مامانی یه نفس راااااااااااحت بکشه کاراشو انجام بده وروجکه من اینجام الکی کلاه سرت کردم تا فکر کنی دارم میبرمت بیرون وگذاشتی چندتا ازت عکس بگیرم آغاااااااااااا اینجا تمرکزکردی که خرابکاری بعدی کجا باشه : دی ...
19 اسفند 1391

50 روزگی امیرعلی

الهی فدات شم منننننننن اینجا 50 روزته عزیزم و10 روز مونده تا عید بشه ولی تو مریض شدی اونم خیلی شدید ذات الریه کردی الهی که تمام دردات بیاد به من اگه بدونی چه زجری کشیدم اینجا تازه از مطب دکترت اومدیم وفردایه این روز ما تورو بردیمو بستری کردیم عسل مامان مینا ...
19 اسفند 1391