امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

❤معجزه زندگی ما" زلزله کوچولو ❤

مینا.. علی .. امیـــــــرعلی ــــــــــــــــ >>> خدایا شکـــــــــرت

سال 92

سلام مامانی عیـــــــــدت مبارکـــــــــــــــــ بذار از اول شروع کن عشقم سال 92 خیلی خوب و خوشگل بود لحظه سال تحویل امیرعلی عشق ما تو بغله منوباباییش در کنار هم  وقرآن بدست آغاز شد... ما اول خونه مامان جون و آقا جون رفتیم (مامانی من) بعد خونه عزیز و حاج بابا  بازم (بابا بزرگ و مامان بزرگ من)و بعد بازم خونه خاله بزرگ من و بعــــــــــــــــــد دیگه بترتیب بقیه اومدن و ما رفتیم خاله نسرین اینام اومدن یکروز خونمون موندن و برنامه ریزی کردیم با خاله ژاله و خاله نسرین اینا و عمه سحر و ... بریم اصفهان و بعد از اون هم که اومدیم یبار بریم باغ وحش آخه مامانی عاشق حیواناته مخصوصا عاشق باغ وحشم ...ولی تو از دومین روز...
17 فروردين 1392

13 بدر

سلام عزیزم بلاخره ما از خونه در اومدیم بیرون اولش نمیخواستیم بیاییم بیرون ولی مامان جون انقدر اصرار کرد که مجبور شدیم بریم گفت اگه نیایید مادلمون میمون پیشه شما و ناراحت میشم بعد هم رفتن کنسولوقان باغچه رستوران مهتاب جا رزرو کردن قربونت برم مقداری اولش گریه کردی ولی بعدش خوب شدی جالب اینجا بود که تاوقتی که اونجا بودیم گلاب به روت اسهالم نرفتی و وقتی اومدیم شروع به کار کردی ههههه خلاصه که با مامان جون اینا و خاله و دختر خاله آرزو اینا رفتیم امسال دیگه با خودمون چیزی نبردیم و گفتیم بریم جاییکه غذا خودمون درست نکنیم و فقط خوش بگذرونیم آخه با بچه گفتیم خیلی سخته  ... خلاصه کلی هم خوش گذشت حالا فعلا چندتا از عکسارو میذارم و بعدا اگه شد میا...
17 فروردين 1392

❤عکسات حاضر شد هورااااااااااااا❤

پسرم "گلم " قشنگم "عشقم توتمامی زندگی مایی خدایا امیــــــرعلی عزیزمو به تو سپردم خودت حافظش باش نور چشم مامان و بابا ممنون که حوصله به خرج دادی و باهامون همکاری کردی دوباره بعد از عید میخوام ببرمت گرچه دوست داشتم یه عکس خوشگل با 7 سین ازت داشته باشم هونطور که میبینی تویه عکس کابوی که آخرین عکست بود خیلی خسته و کلی هم گریه کردی از تویه 10 تا عکس این بهتر از همه بود خودت نذاشتی جیگرم آخه حق هم داشتی خیلی لباس عوض کردی ولی مامانی حیف که نذاشتی کفشت پات بمونه عسلم هی در میاوردی تا می اومدیم پات کنیم جیغ میزدی فقط تو یه عکس کفش پاته دیگه باید مامانی یواش یواش عادت کنی از این به بعد مامانی نمیتونه دیگه بغلت کنه خودت...
29 اسفند 1391

لباسایه عید وچنددست لباس جدید

عزیزم یه سری از لباساتو برایه تولدت خریدم یه سریشو هم برایه عیدت و یکسری هم لباس برایه خونه ببخشید اگه کمه ولی با عشق برات خریدم عسلم ... اینم یه دست کت و شلوارت عسلم چنددست تیشرت و رکابی   اینم چند دست لباس بهاره و خانگی الهی قربونت برممممم من این کفشا وپاپوشا برات کوچیک شد باز این پاپوشاتو پات کردم ولی کفش اصلااااا حیف شد تو پات ندیدم ولی فدایه سرت عزیزم... اینم چندتا از اسباب بازی هایه مورد علاقه ات مخصوصا ماشین مشکیه بلاخره تاوقتی که تو بزرگ شی عزیزم اثری از آثار اینا باقی نمونده گفتم یادگاری بمونه    ...
28 اسفند 1391

14 ماهگی همراه با عکسهایه آتلیه

  سلام عزیزم بلاخره دیروز 24 اسفند ساعت 3/5 رفتیم آتلیه تو خیلی خسته شدی و آخراش دیگه نمیذاشتی ازت عکس بگیریم ما خودمونم کلافه شدیم بقیه عکسارو گذاشتیم برایه بعد از عید فعلا ازت 9 تا عکس گرفتیم چندتا مدل عکس خوشگل دیگه هم مدنظرم بود که انقدر گریه کردی نذاشتی آخه خیلی لباس عوض کردی و خیلیا هم بیرون منتظر نشسته بودن ما هم منصرف شدیم اونم فقط برایه راحتیه تو عشقم ... بعداز اونم رفتیم پایین برایه انتخاب عکس تو آتلیه یه قسمت برای بازیه کودکان داشت گذاشتیمت اونجا تا بازی کنی که یهو جیغ زدی یه آقا پسر که از تو خیلی بزرگتر بود زده بودتت وااااااای من خیلی ناراحت شدم بابات انقدر عصبانی شد که نگووووو آخه پدر و مادر اون بچه هم اصلا...
26 اسفند 1391